رمشک
،وب سایت خبری، رمشک،دهستان رمشک
 
الاچیق های سنتی رمشک،ساخت ساز الاچیق، رمشک آپلود عکس آيا از زندگي يكنواخت در خانه هاي تكراري و آپارتمان نشيني خسته شده ايد؟ o550914_.jpg آيه به فكر تغيير و تحول در محل زندگي خود هستيد؟ آيا به فكر جذب گردشگر و مشتري هستيد؟ ما به شما آلاچيق سنتي اربابی را پيشنهاد ميكنيم با بيش از⑩ سال فعاليت در زمينه ي آلاچيق سازي با كادري متخصص و با مهارت بالا ساخت آلاچيق در اكثر شهرهاي بزرگ ايران از جمله °مشهد ° اصفهان ° شيراز *بوشهر ° كرمان °و غیره ° بندرعباس و شهرهاي شمالي كشور ساخت و تحويل آلاچيق در كمترين زمان و نازلترين قيمت ساخته شده از شاخ و برگ نخل و درختچه ي داز ساخت آلاچيق در طرح ها و اندازه هاي مختلف مقاوم در برابر: زلزله-طوفان-برف و باران مناسب براي : باغ -ويلا-حياط منزل-رستورانهاي سنتي كافي شاپهاي ساحلي و فضاي باز-پشت بام وغيره ارتباط با پیمانکار 989179458322+ ‏ ‏ عکسهای،الاچیق،سنتی،رمشکی, توپ،کپر،لهر, ارتباط با پیمانکار(استاکار) ارتبـاط : تلـفن هــمراه ‏ ‏ 09179458322 >===> تلفن : همراه,,# 09136137907 ایدی تلگرام جهت دریافت عکس ,تصاویر, الاچیق ها به ایدی ذکر شده در تلگرام, مراجعه, فرمايد, allachigheTaks@ کانال تلگرام سـاخـت سـازــ الاچـیق ــ سنتی ــ کپـــر ساخت ساز الاچیق ✓سنتی✓ https://telegram.me/allachigheTaks سـاخـت سـازــ الاچـیق ــ سنتی #ساخت ساز الاچیق،توپ،کپر،لهر،رمشکی،رمشک، '"'"'''''''›'''''''''›""""""»"""""""""""""»"""""""""""""»""""""""» برای توضيحات, اطلاعات, بيشتر, و نمونه کار, الاچیق های, سنتی, رمشکی, روی خرید پستی کلیک نماید.شما به صفحه راهنما هدایت میشین. 1700000 تومان


بهترین مطالب شعر

:

‏ ‏ باز باران با ترانه،‎ ‎
میخورد بر بام خانه،خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین..
پس چه شد دیگر کجا رفت؟
خاطرات خوب وشیرین...
درپس آن کوی بن بست دردل تو آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق درغم های امروز یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد...
باز باران،باز باران میخورد بر بام خانه بی بهانه، بی ترانه شایدم گم کرده خانه!

‏ ‏
‏ ‏ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻮﺩ , ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﮔﻞ ﮔﻠﯽ ﺗﻨﺶ ﺑﻮد ,
ﺑﺎﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺧﺮﻣﺎﯾﯽ ,
ﺍﻭﻣﺪ ﻃﺮﻓﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ؟ !
ﻣﯿﺎﯼ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ؟ !
ﺑﯿﺎ ﺩﯾﮕﻪ ...
ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻧﺎﺯﺵ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯿﺒﺎﺭﯾﺪ ,
ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪ ,
ﻫﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻡ ...
3ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺵ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩﻡ ...
ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﮐﻠﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ !
ﺍﺧﺮﺵ ﮔﻘﺖ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ...
ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ...
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯿﺒﺮﺩﻣﺶ
, ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﺪم ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ !
ﺩﺍﻏﻮﻥ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ ...
ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ...
ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻫﯿﺶ ﮐﺮﺩﻡ , ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﺮﻭﺳﺶ ﺷﺪ !
ﻣﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﺷﻮﻥ ﺷﺪﻡ , ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺷﮑﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ...
ﺑﺎﭼﺸﺎﯼ ﮔﺮﯾﻮﻥ ﺑﺎﺯﻡ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ...
ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ...
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ...
ﮐﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺖ ...
ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺗﺎﺑﻮﺗﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ...
ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺗﻮﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ! ﺭﻓﺖ ...
ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺣﺘﯽ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺍﺧﻪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺍﺧﻪ ﻻﻣﺼﺐ !
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ !
ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭﺍﺳﺖ !
ﭼﺸﺎﺕ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﻣﻪ ...
ﯾﻪ ﺷﺐ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺸﻮ ﺍﻭﺭﺩ و ﭼﺸﺎﺵ ﭘﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ ...
ﺩﻓﺘﺮﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﻧﺪﻣﺶ ﻣﺮﺩﻡ !
ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﺪﻡ ! ﻧﺎﺑﻮﺩ ...
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ , ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻮﺩﻡ , ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ!
ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ...
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯﺗﻮ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﻧﯽ! ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﺑﻬﻢ ﻓﺶ ﻧﺪﯾﺎ ! دﺍﺩﺍﺷﯽ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ...
ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﻭﻡ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ...
ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ..
ی داستان واقعی. . .
 


‏ ‏ دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن!
سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت براش نوشته بودم…


‏ ‏ "خیـلی پستی"

‏ ‏ نظر یاده تون نره

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:مطالب,مطالب عمومی,درس,درس عبرت,شعر,داستان,داستان عبرت آمیز,,
  • داستان و طنز

     تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

    ثروت کوروش

     تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

    زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟

    کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟

    گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت؛ سپس کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.

    سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند.

    وقتی که مال های گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود!

    کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد و بخششی که پاداشش اعتماد است بزرگترین گنجهاست.

    خدا وجود دارد

    دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.

    استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

    استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خداپشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید!  

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    موفقیت سقراط  

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اماسقراطقوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شدمحکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟" پسر جواب داد:"هوا" سقراط گفت:" این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد.

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:داستان,داستان عبرت آمیز,داستان عاشقانه,داستان عشق,داستان زیبا,بهترین داستان ها,طنز,خنده دار,,
  • داستان

     

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    داستان دوستان

    دو دوست با پاي پياده از جاده اي در بيابان عبور مي كردند.بين راه سر موضوعي اختلاف پيدا كردند و به مشاجره پرداختند.يكي از آنها از سر خشم،بر چهره ي ديگري سيلي زد.دوستي كه سيلي خورده بود سخت آزرده شدولي بدون آنكه چيزي بگويد روي شن هاي بيابان نوشت:امروز بهترين دوست من،بر چهره من سيلي زد

     تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

    آن دو كنار يكديگر به راه افتادند تا به يك آبادي رسيدند.تصميم گرفتند قدري آنجا بمانند و كنار بركه آب استراحت كنند.ناگهان شخصي كه سيلي خورده بود لغزيد و در بركه افتاد.

     

      تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت www.WeblogBartar.com تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت

     

     تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت www.WeblogBartar.com تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت

    نزديك بود غرق شود كه دوستش بهكمكش شتافت و او را نجات داد.بعد از آنكه از غرق شدن نجات يافت،برروي صخره ای سنگي اين جملات را حك كرد امروز بهترين دوستم جان مرا نجات داد

     

    Bears and hearts 

    blue hearts

    دوستش با تعجب پرسيد:بعد از آنكه من تو را با سيلي آزردم،تو آن جمله را روي شن هاي ماسه نوشتي ولي حالا اين جملات را روي صخره حك مي كني؟

     

      تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

     

     

     

    ديگري لبخند زد و گفت:وقتي كسي ما را آزار مي دهد،روي شن هاي صحرا بنويسيم تا بادهاي بخشش آن را پاك كند، ولي وقتي كسي محبتي در حق ما مي كند بايد آن را روي سنگ حك كنيم تا هيچ بادي نتواند آن را از ياد ببرد

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: شنبه 9 شهريور 1392برچسب:داستان,داستان دو دوست,داستان عبرت آمیز,داستان مذهبی,,
  • داستا عبرت آمیز

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    گنجشکی به خدا گفت؟

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت!

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    کجای دنیای تورا گرفته بودم؟...

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    خدا درجواب گفت:

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تواز کمین مار پر گشودی.

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    مردي در حالي كه به قصرها و خانه هاي زيبا مينگريست به دوستش گفت:

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    وقتي اين همه اموال رو تقسيم ميكردن ما كجا بوديم.

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    دوست او دستش رو گرفت و به بيمارستان برد و گفت:

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    وقتي اين بيماريها رو تقسيم ميكردن ما كجا بوديم!!!!

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    خدايا واسه داده ها و نداده هات شكر...

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    بر جمال و آل محمد یه صلوات بلند بفرست.

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:داستان,داستان عبرت آمیز,داستان مذهبی,داستان راجت دین ایمان,حدیث,,
  • داستان

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    جواني با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بين شما کسي هست که مسلمان باشد !!!!؟

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد !

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    بالاخره پيرمردي با ريش سفيد از جا برخواست و گفت : آري من مسلمانم جوان به پيرمرد نگاهي *کرد * و گفت با من بيا

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    پيرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمي از مسجد دور شدند،جوان با اشاره به گله گوسفندان به

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    پيرمرد گفت که ميخواهد تمام آنها را قرباني کند و بين فقرا پخش کند و به کمک او احتياج دارد !

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    پيرمرد و جوان مشغول قرباني کردن گوسفندان شدند و پس از مدتي پيرمرد خسته شد و به جوان گفت

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    که به مسجد بازگردد و شخص ديگري را نيز براي کمک با خود بياورد !

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    جوان با چاقوي خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسيد : آيا مسلمان ديگري هم در بين شما هست ؟!!

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    افراد حاضر در مسجد يا ديدن چاقوي خوني وحشت زده همه نگاهشان را به پيش نماز مسجد دوختند !!

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    پيش نماز رو به جمعيت کرد و گفت : اي نامسلمانان ! چرا به من نگاه ميکنيد !!! به عيسي مسيح قسم

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    که با چند رکعت نماز خواندن کسي مسلمان نميشود

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

    داستان

    داستاني زیبا... بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

     

     

     

     

     

     

    بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com جوانی بر کشتی نشسته بود و لب تابی در دست داشت و میخواست پخش زنده حرم مکی را مشاهده کند و در کنارش پیرمردی نشسته بود.

    جوان به او نگاهی کرد وتبسم نمود سپس به کارش مشغول شد. زمانی که پخش مستقیم گرفت بر کمر خوابید وبه مانیتر لب تاپ نگاه میکرد ودرحالیکه لبخندی بر لب داشت از چشمانش اشک سرازیر می شد.

    پیرمرد او را می دید و می خواست سبب را جویا شود. به همین خاطر از او پرسید:

    چه شده که گریه می کنی و تبسم بر لب داری؟ جوان پاسخ داد:

    عشق این صحنه و این مردم... آرزوی رفتن به اینجا. پیرمرد با تعجب گفت:

    اینان چه کسانی هستند؟ جوان گفت:

    مهمانان خانه خدا. ظاهرا پیرمرد متوجه نشد وگفت:

    تو مرا میشناسی؟ گفت:

    خیر. گفت:

    من فرمانده نیروی دریایی آلمان هستم، ناگفته نماند که از پیامبر تو بزرگتر و باعظمت تر هستم... جوان گفت:

    مگر پیامبر مرا میشناسی؟ گفت:

    آری تو مسلمانی و به محمد ایمان داری.. جوان گفت:

    باشد، خوب چه باعث شد که بگویی از او بزرگتری؟ پیرمرد جواب داد:

    چون با یک کلمه می توانم در کمتر از ده دقیقه سپاه بیست هزار نفری را صف کنم! جوان گفت:

    اگر دومیلیون نفر را تحویلت دهم چقدر وقت لازم داری آنها را صف کنی؟ گفت:

    اگر زیر نظر خودم آموزش دیده باشند در کمتر از دوساعت. جوان گفت:

    آنوقت اگر لغت و زبان و سن هرکدام با دیگری فرق داشته باشد و سپاهی از همه جای دنیا آمده باشند چطور..؟ گفت:

    این دیگه محال است که چنین کاری انجام دهم. جوان گفت:

    به صفحه لب تابم بنگر و به قبله و خانه خدایم نگاه کن و نگاه کن به مهمانان خدا که از همه دنیا آمده اند و با صدای امام که میگوید:

    استووا، بیش از سه میلیون نمازگذار بدون هیچ فرمانده و نگهبان ومراقبی به صف می ایستند، این است دین وسنت پیامبران که از آن مسخره میکردی. هزاروچهارصد پانصد سال است که او وفات کرده اما همچنان قوانینش تا به امروز پابرجاست پس انسانی بزرگوارتر و عظیمتر از او نیست.

    درود وسلام خدا بر او باد...

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: سه شنبه 25 تير 1392برچسب:داستان,داستان عبرت آمیز,داستان مذهبی,داستان خوب,داستان زندگی,داستان پیامبر,داستان صحابه,,
  • داستان

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسره خسته شده بود

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    یک شب وقتی اس ام اس آمد بدون آن که آنرا باز کند مبایل را گذاشت زیر بالشش و خوابید:

    ‏ ‏ صبح وقت مادر پسره به دختره زنگ زد و گفت::

    ‏ ‏ پسرم مرده... :

    ‏ ‏دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله سراغ اس ام:

    ‏ ‏ اس شب گذشته رفت.. پسره نوشته بود::

    ‏ ‏(( تصادف کردم با مشکل خودم را رساندم دم در خانه تان لطفا بیا پائین میخوام برای آخرين بار ببينمت...:

    ‏ ‏«خيلي خیلی دوستتدارم :

    ‏ ‏ میدانيد كه يك مُرده چه احساسي دارد؟:

    ‏ ‏!اين قصه را تا انتها بخوانید:

    ‏ ‏... گفتند::

    ‏ ‏"ما تا قبر نگهبان تو هستيم ‏:

    ‏ ‏" گفتم::

    ‏ ‏"من كه نَمُردَم من هنوز زنده هستم چرامرا به قبر ميبريد وِلم َكنيد!!:

    ‏ ‏من هنوز حس ميكنم و حرف میزنم و ميبينم پس هنوز زنده ام! با لبخندي جوابم را دادند وگفتند::

    ‏ ‏"عجيب هستيد شما انسانها فكر ميكنيدكه مرگ پايان زندگي ست و نميدانيدكه شما فقط خواب ي كوتاه ميديديد و آن خواب وقتي ميميريد تمام ميشود:

    ‏ ‏"آنها هنوز مرا به سوي قبر ميكشنددر راه مردم را ميبينم گريه ميكنند و ميخندند وفرياد ميزنندو هر كس مثل من دو نگهبان همراهشه:

    ‏ ‏! ازشون پرسيدم چرا اينكار را ميكنند؟؟:

    ‏ ‏ گفتند:":

    ‏ ‏اين مردم مسير خودشان را ميدانند آنهايي كه به راه كج رفته بودند:

    ‏ ‏ "حرفش را با ترس قطع كردم:":

    ‏ ‏يعني به جهنم ميروند!!!! "گفتند:":

    ‏ ‏بله"و ادامه دادند"و كساني كه ميخندند اهل بهشتند" به سرعت گفتم:":

    ‏ ‏مرا به كجا ميبرند؟؟؟؟ "گفتند:":

    ‏ ‏تو كمي درست راه ميرفتي و كمي اشتباه.. گاهي توبه ميكردي و روز بعد معصيت؛ حتى با خودت هم رو راست نبودي و به اين شكل گم شدي"حرفشان را دوباره با ترس قطع كردم:":

    ‏ ‏يعني چي!؟!؟ يعني من به جهنم ميرم؟؟؟:

    ‏ ‏ "گفتند:":

    ‏ ‏رحمت خدا وسعت دارد و سفر طولانيست" دور و برم را با ترس نگاه ميكردم و در يك آن خانواده ام را ديدم،پدرم و عمويم و برادرانم و فاميلهايم را!!:

    ‏ ‏ آنها مرا در صندوقي گذاشته و حمل ميكردند...:

    ‏ ‏ به سوي آنها دويدم و گفتم:":

    ‏ ‏برايم دعا كنيد"ولي هيچكي جوابم را نداد. :

    ‏ ‏بعضيهاشان گريه ميكردند و بعضي ديگر ناراحت.... رفتم پيش برادرم گفتم: ":

    ‏ ‏حواست به دنيا باشه؛ تا فتنه اش چشمات رو كور نكنه" آرزو كردم كه اي كاش صدايم را ميشنيدآنها مرا به زحمت در قبر گذاشتند و بر روي جسدم خواباندند؛:

    ‏ ‏ پدرم را ديدم كه بر رويم خاك ميريخت؛:

    ‏ ‏ و برادرهايم كه همين كار را ميكردند...:

    ‏ ‏ من همه مردم را ميديدم كه بر رويم خاك ميريختندآرزو كردم كه اي كاش جاي آنها در دنيا بودم و توبه ميكردم نشستم و فرياد كشيدم"اي مردم حواستان باشد كه دنيا گولتان نزند:

    ‏ ‏ "اي كاش نماز صبح را خوانده بودم:

    ‏ ‏ اي كاش نماز قيام را خوانده بودم:

    ‏ ‏ اي كاش دعا كرده بودم كه خداوند هدايتم كند و توبه ميكردم و گريه...و روزانه توبه امرا تجديد ميكردم و گناهانم را تكرار نميكردم...:

    ‏ ‏ مسبب نميشدم... سنگدل نميبودم... معصيت نميكردم.. و براي اين مردم دعا ميكردم...:

    ‏ ‏ و معصيت نميكردم... و معصيت نميكردم... و معصيت نميكردم... آيا تو شنيدي چه گفتم؟:

    ‏ ‏ و روزي ميآيد كه تو در قبرقرار خواهي گرفت؛:

    ‏ ‏ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مي فرمايند::

    ‏ ‏ اگر همه اسمانها و زمين در يك كفه ترازو و لا اله الا الله در كفه ديگر ترازو باشند وزن لا اله الا الله بيشتر است:

    ‏ ‏ پس با افتخار اين جمله را بگو و اين ذكر گرانبها را بکو شما هم ثواب ببري بدون شك كسب ثواب در اسلام بسيار اسان است:

    ‏ ‏

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: دو شنبه 17 تير 1392برچسب:داستان,داستان عبرت آمیز,داستان مذهبی,,
  • داستان عبرت آمیز

    کودکی باعث توبه‌ی پدرش شد

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    خداوند در قرآن می‌فرمایند:

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»[سورة القصص:56].

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    ترجمه: همانا تو [ای پیامبر] هدایت نمی‌کنی هر کسی را که دوست داشته باشی، ولی خداوند هر کس را بخواهد، هدایت می‌کند.

     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



    این قصه از عجایب به شمار می‌آید و اگر صاحبش آن را برایم نمی‌نوشت، گمان نمی‌کردم اتفاق بیفتد. صاحب قصه که از اهالی مدینه‌ی منوره است قصه را این گونه بازگو می‌کند: :

    ‏ ‏ من جوانی هستم که در 27 سالگی از عمر خود به سر می‌برم، ازدواج کرده و تمام کارهایی را که خداوند حرام قرار داده است را مرتکب شده‌ام. :

    ‏ ‏ اما نماز را اصلاً با جماعت ادا نمی‌کردم، تنها در بعضی مناسبات این کار را برای خودنمایی انجام می‌دادم و سبب همه این‌ها به هم‌نشینی من با افراد بد کردار و کلاه‌بردار برمی‌گشت. به همین دلیل شیطان در اکثر اوقات همراه من بود. پسری 7 ساله دارم که به کری و لالی دچار است، ولی او ایمان را، از سینه‌ی مادر مؤمن خود مکیده بود. :

    ‏ ‏ شبی من به اتفاق پسرم مروان در خانه بودم و برنامه‌ریزی می‌کردم تا با دوستان خود کجا بروم؟ و چه کار بکنیم؟ اندکی از وقت نماز مغرب گذشته بود که پسرم مروان، شروع به صحبت با من (با اشاره‌های مفهومی که بین من و او بود) کرد و با اشاره به من گفت: «ای پدرم… چرا نماز نمی‌خوانی؟». :

    ‏ ‏ سپس دستش را بالا گرفت و مرا تهدید کرد که خداوند تو را می‌بیند … این در حالی بود که بعضی اوقات او مرا در حال انجام منکرات می‌دید. از گفته‌اش تعجب کردم و او شروع به گریه کردن جلوی من کرد، او را در کنارم گرفتم، ولی او از من فرار کرد. پس از گذشت مدت کوتاهی به طرف سوراخ حوض که آب از آن خارج می‌شود رفت و وضو گرفت. وضو گرفتن را به خوبی نمی‌دانست، ولی آن را از مادرش یاد گرفته بود که مرا بسیار نصیحت می‌کرد، ولی فایده‌ای نداشت. همسرم از حافظان قرآن کریم نیز بود. :

    ‏ ‏ بعد از آن پسر کر و لالم بر من داخل شد و به من اشاره کرد که اندکی منتظر بمانم که ناگهان رو به روی من شروع به خواندن نماز کرد، پس از آن از جایش برخاست و قرآن را آورد و آن را جلوی خودش قرار داد و بلافاصله آن را باز کرد، بدون این که آن را ورق بزند و انگشتش را بر این آیه‌ی مبارکه از سوره‌ی مریم گذاشت: «یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا»[سورة مریم:45]؛ ترجمه: ای پدرم! همانا من می‌ترسم که عذابی از جانب خداوند بخشاینده به تو برسد، پس تو برای شیطان دوستی قرار بگیری. سپس شروع به گریه کرد. من نیز به مدت طولانی همراه با او گریه کردم. بعد از آن ایستاد و اشک را از چشمانم پاک کرد، سپس سر و دست مرا بوسید و با همان اشاره‌های متبادله بین من و خودش به من این چنین گفت: «پدر عزیزم! نماز بخوان قبل از این‌که در خاک گذاشته شوی و قبل از این‌که در گروی عذاب الهی گذاشته شوی». :

    ‏ ‏ سوگند به خدا سوگند! در ترس و وحشتی قرار داشتم که هیچ کس جز خداوند آن را نمی‌دانست. به سرعت برخاستم و تمام لامپ‌های خانه را روشن کردم و پسرم مروان از اتاقی به اتاق دیگر همراه من می‌آمد و با تعجب بسیار به من می‌نگریست و با اشاره به من این‌گونه فهماند: «لامپ‌ها را بگذار و با من به مسجد بزرگ بیا». قصد او، حرم شریف نبوی علی صاحبه ألف صلاة و سلام بود. در جوابش گفتم: «بلکه به مسجد نزدیک منزل‌مان می‌رویم». او آمدن به هر جایی جز مسجد نبوی را انکار می‌کرد، او را با خود به آن‌جا بردم در حالی که بسیار می‌ترسیدم و البته نگاه‌های پیوسته او به من بود. :

    ‏ ‏ به مسجد نبوی داخل شدیم سپس به سمت روضه‌ی مطهر رفتیم که پر از مردم بود. نماز عشاء اقامه شد و امام از قرآن کریم این آیه را تلاوت کرد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَوْ لَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَکَى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»[سورة النور:21]؛ ترجمه: ای مؤمنان! از گام‌های شیطان پیروی نکنید و هر کس از گام‌های شیطان پیروی کند پس همانا او [شیطان] به فحشا و کار منکر امر می‌کند و اگر فضل و رحمت خداوند نبود، هیچ یک از شما اصلاح نمی‌شد ولی خداوند هر کس را بخواهد پاک می‌گرداند و خداوند شنوا و داناست. :

    ‏ ‏ بی‌اختیار به گریه افتادم و مروان در کنار من بر اثر گریه‌ام به گریه افتاد، در اثنای نماز مروان دستمالی از جیبم درآورد و اشک‌هایم را با آن پاک کرد و بعد از نماز هم‌چنان گریه می‌کردم و او اشک‌هایم را پاک می‌کرد تا جایی که یک ساعت کامل در حرم نشستم و پسرم مروان به من گفت: «تمام شد ای پدر! نترس». احساس کردم که او بر اثر زیادی گریه بر من ترسیده است. :

    ‏ ‏ بعد از آن به منزل برگشتیم و این شب برایم یکی از بزرگ‌ترین شب‌ها بود که در آن از نو متولد شدم و همسرم و فرزندانم آمدند و همه شروع به گریه کردند و از آن‌چه اتفاق افتاده بود چیزی نمی‌دانستند. مروان با اشاره به آن‌ها گفت: «پدرم در حرم نماز خوانده است». همسرم از این خبر بسیار خوش‌حال شد چرا که مروان حاصل تربیت نیکوی او بود. ــــــــــــــــــــــــــــــــ آن‌چه را که بین من و مروان اتفاق افتاده بود برای همسرم تعریف کردم و به او گفتم: «تو را به خداوند سوگند می‌دهم، آیا تو به او اشاره کردی که قرآن را بر همان آیه باز کند؟» او سه بار قسم خورد که این کار را نکرده است و به من گفت: «خداوند را بر این هدایت سپاس می‌گویم». ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ آن شب یکی از شگفت‌انگیزترین شب‌ها برایم بود. الآن –الحمد لله- نماز جماعت در مسجد از من فوت نمی‌شود و تمام هم‌نشینان بد را ترک گفته‌ام و حلاوت ایمان را چشیده‌ام. اگر مرا ببینی این را از چهره‌ی من درمی‌یابی و هم‌اکنون در نهایت خوشبختی و محبت و تفاهم با همسر و فرزندانم زندگی می‌کنم،

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: دو شنبه 17 تير 1392برچسب:داستان,داستان عبرت آمیز,داستان کوتاه,داستان مذهبی,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 545 صفحه بعد


    lovenar

    نظام اربابی پور

    lovenar

    http://lovenar.loxblog.com

    رمشک

    بهترین مطالب شعر

    رمشک

    كد ساعت و تاريخ

    با سلام خدمت شما دوست عزیز نظامم اهل دهستان رمشک از توابع شهرستان قلعه گنج استان کرمان رشته درسیم هستش علوم انسانی حتما به وب شما هم سرمیزنم وخوشحال میشم اگه توی نظرسنجی شرکت کنید و یا عضوخبرنامه بشید متشکرم. ‏ با عرض سلام و خوش امد گویی خدمت شما بازدید کننده گرامی در این وب سعی در معرفی دهستان رمشک در دنیایی مجازی داریم که البته مطالب دیگری هم قرار خواهد گرفت در حدتوان

    رمشک